وقتی میرم اونجا نقش و نگار و معماری های توی میدون بهم ارامش عجیبی میده.امروز دست دلم رو گرفتم و بعد ولی وقت بردم میدون دیدم کجا بهتر از اونجا؟کجا بهتر از دیدن معماری میدون و بازار قیصریه؟
دلم هوای ازاد میخواست تا لذت ببرم..چندساعت اونجا بودم یکم کتاب خوندم قدم زدم.با دوتا توریست با این زبان داغونم حرف زدم و ازشون عکس گرفتم:))
بعدم دست شکمم رو گرفتم بردم دوغ و گوشفیل بخوریم:/
در نهایت شنیدم اب داره میرسه سمت سی و سه پل...توی این چندسالی که دلخوشی ما اصفهانیا خلاصه شده تو بیست روز باز شدن زاینده رود...نشده روز اول برم اشتقبال و ببینم چه خبره...
اما امروز رفتم تا جمعیت و خوشحالی مردم رو ببینم :)
داشتم فکر میکردم کل قشنگی شهرمون به زاینده روده و ازش محرومیم و برای این تایم کم چقدر همه ذوق زده ان.ناراحت شدم برای خودمون...حق همه ی ما ایرانیا شادی و خوشحالی ببشتریه...
نه اونقدر کم و محدود...روح همه ی ما اونقدر خسته اس که نیاز داریم به خوشحالیهای بیشتز...
زاینده رود جاری شد و من تنها و خوشحال بودم اما ریختم بهم و دلم میخواست تکست میفرستادم زندگی و زمان اونقدر محدوده که باید فرصت هارو غنیمت بشماریم و از کنارهم بودن لذت ببریم...
بعد که نوشنم جمله ام رو دیدم چقدر مسخره و پوچه..من برای غنیمت شمردن لحظه ها باید تنهایی تلاش کنم؟باید بودنم رو یادآوری کنم به کسی که شاید روزهاست حتی برای یک لحظه فکر من از گوشه ی ذهنش نگذشته؟
تا کی خودم رو دلداری بدم و این سبستم ادامه بدم؟به خودم اومدم دیدم گونه هام پر از اشک شده و دستام یخ زده گوشیم افتاد وسط اسفالت خیابون و صدای بوق ماشین بالا رفت...
برداشتم جمعش گردم و اومدم خونه و فکر گردم صرفا خوشحالی همه ی مردم گاهی نمیتونه خوشحالی من باشه...
حنی نقش و نگارهای میدون هم قادر نیستن همیشه منو اروم کنند...برگشتم به خونه زیر پتو و چایی گرم و کتاب و فکر کردم این زندگی کی قراره به حالت عادی برگرده؟
و برای بار هزارم توی این چهار ماه تپش قلب و اسنرس کل وجودم رو در برگرفت...
سرکوب احساس...برچسب : نویسنده : aroosak-f86 بازدید : 133