پنج شنبه ی دوست داشتنیم

ساخت وبلاگ
ولی من فکر نمیکردم روزی که با عجله ای ترین حالت ممکن بیدار میشم تا برسم به قرار و کتابم از دوستم  بگیرم.روزی که جز مسواک و صورت شستن حتی رنگ کرم مرطوب کننده ندید پوستم:))

روزی که خیلی خوابم میومد تصمیم داشتم کتاب بگیرم و برگردم خونه.بشه بهترین روزی که پیاده روی کنم به کارای عقب افتاده ام برسم و کتابفروشی جدید با فروشنده با ذوق پیدا کنم:)

در نهایت اونقدر خوب بگذره که برم کنج کافه ای که دوست دارم به دور از شلوغی ها برای خودم نقاشی بکشم و کتاب بخونم و تا عصر اونجا بمونم:)

ارامش و حال خوب بعضی روزها نمیدونم از کجا میاد  اما همین که هنوز میتونم حس کنم روزهای خوب و لحظات رو یعنی زندگی جریان داره....

یعنی یکی اون بالا نگاهش به زندگیمه:)

نمیدونم برداشت من اشتباهه یا ملت دیدن چهره بدون ارایش و با چشمای پف کرده یه دختر واسشون عجیبه و بد و عیب میدونن؟:))

خوب خوب دیرورم ثبتش کنیم کوشه ی ذهنمون 4بهمن97قشنگم.

سرکوب احساس...
ما را در سایت سرکوب احساس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aroosak-f86 بازدید : 158 تاريخ : چهارشنبه 10 بهمن 1397 ساعت: 16:40