دخترکی با چشمان طوسی:)

ساخت وبلاگ
تعریف میکرد سه سال پیش توی پیاده رو یه موتوری بهش حمله میکنه و کیفش رو میکشیدن تا بدزدن میخوره زمین و کل بدنش زخم میشه..سه سال گذشته و بعد اون واقعه دچار  شوک عصبی میشه و بعد از  این اتفاق بیماری عصبی پوستی میگیره و هنوز درمان نشده...خارش و زخم پوست...

میگفت مهم نه پول امه نه وسایل توی کیفم که از دست دادم.مهم اینه سلامتیم به دست بیارم. بعد این سه سالی که گذشته..میتونستم درک کنم چه فشار عصبی و چه خاطره بدی برای همیشه تو گوشه ی ذهن اون دختر موندگاره و فراموش نمیشه...

توی ذهنم حتی تصور اون صحنه لرزه به بدنم انداخت..فکر کردم به اینکه چقدر قویه و تو یه محیط فرهنگی مشغول به کاره...

باهم همصحبت شدیم گفتیم از خودمون،زندگی،آینده..

شاید همین دختر یه تفر از همون هزارنفری باشه که از دور زندگیش رو ببینیم و از دور حسرت داشته ها و جایگاهش بخوریم:)

هر روز از بین جمعیت و ادمایی میگذریم که هرکدوم داستان زندگی خودشون رو دارن.مثل همه ی ادمها زندکیشون تلخ و شیرین و پر از زخم هایبیه که خوب نمیشن یا پر از اتفاقات خوب...

گاهی لازمه هنذفیری رو بزاریم کنار،سرمون از گوشی بیاریم بیرون و هم صحبت بشیم با ادمایی که اتفاقی می بینیم و بی تفاوت نگذریم از کنار هم،لبخند تحویل هم بدیم :)

حداقل داستان یه نفر از هزار نفر رو بشنویم..تا یاد بگیریم ظاهر زندگی بقیه رو با باطن زندگی خودمون مقایسه نکنیم...هیچکس شبیه عکسایی که خندیده  و به اشتراک گذاشته نیست...

شما با ادمای غریبه ای که هر روز می بینید همصحبت میشید؟

+برای بار هزارم میگم قدر سلامتیتون بدونید،قدر سلامتیتون بدونید لطفا!

سرکوب احساس...
ما را در سایت سرکوب احساس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aroosak-f86 بازدید : 155 تاريخ : چهارشنبه 10 بهمن 1397 ساعت: 16:40