فرشته ی زمینی

ساخت وبلاگ
توی همین لحظه دقیقا الان الان دلم برای مامان تنگ شده و نمیتونم بغضم قورت بدم و اشک نریزم...

حس کردم این مدت خیلی تنها شده.چقدر کم باهم حرف زدیم..اصلا نشد باهم بریم بیرون...

این یک ماهی که گذشت فرصت نشد اصلا صحبت کنیم....

جتی نمیتونستیم تلفنی حرف بزنیم...همش بدو بدو دنبال کارهای مامانجون بود...

ما خودمون کلی کار بود که باید باهم انجام میدادیم اما یه دونه اش هم انجام ندادیم خیلی نگران وضعیتی ام که پیش اومده...داره خودشو فراموش میکنه و من نگرانشم...

اون مامان منه باید مراقب خودش باشه...

باید حرف بزنیم اونم خیلی رباد...

کاش الان کنارم بود بغلش میکردم و میگفتم چقدر دوستش دارم♥

کاش ارامش برگرده ب زندگیمون...

سرکوب احساس...
ما را در سایت سرکوب احساس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aroosak-f86 بازدید : 130 تاريخ : پنجشنبه 22 آذر 1397 ساعت: 13:07