کاش میتونستم ذهنم رو خالی کنم این همه فکر داره از پا در میاره منو.
کاش مسیری که دوست داشتم جز گرینه های پیشنهادی روی میز بود و من میتونستم با ذوق انتخاب کنم و لذت ببرم و ارامش بگیرم از این انتخاب و اما حالا کاملا همه چیز برعکس شده و باید مسیرم رو متوقف کنم و بعد از مدتی بگم یادش و بخیر و خاطراتش گوشه ی ذهنم بمونه...
و میتونم بگم بعضی وقتا زندگی کردن یعنی ار دست دادن همه ی چیزهای دوست داشتنی به اجبار:)
باید خودم برای منطقی زندگی کردن به اجبار اماده کنم...
و یقینن اگر همه چیز اینطور پیش بره هیج وقت حاضر نیستم برگردم به 22سالگی پر از ماجرام..
بدانید و اگاه باشید همانا پس از هر تعطیلات و روزای نسبتا خوبی باید منتظر تو دهنی روزگار بود.
سرکوب احساس...برچسب : نویسنده : aroosak-f86 بازدید : 150