من از مردن هراسم نیس

ساخت وبلاگ
انگار دیگه جای من نیست نگاها سنگینی میکنه.

خودم سردرگمم شب ک میشه تازه یاد کارهای روزام میفتم کاری ب خوب و بدش ندارم

اما اونقدر ذهنم اشفته اس حس نمیکنم اون من بودم ک این کارارو کرده

مرگ بار درس خونده.پروژه جلو برده و خیلی خیلی کارای دیکه کرده تصمیم گرفته برای راحتیش9 شب بزنه بیرون

اما واقعا ب هدف چی؟از فرار از شرایط موجود ب درس پناه بردم؟از چی اینقدر فراریم؟

چقدر این شرایط دوست ندارم.ولی دیگه از هیچی نمیترسم جز زنده بودن...

اینقدر خستم ک نشستم نگاه میکنم تباهی رو جلوی چشم خودم...

هرباری ک دنبال بخشیدن بقیه ام و چهزه اشون واسم رو میشه هرباری ک ازرده خاطر تر میشم حالم بدتر میشه میگم اینا که نزدیک ترین ادمای من اند خیر صلاح منو نمیخوان وای بر بقیه...

خوب اخه چه دلیلی میتونم بزارم برای ادامه دادن؟

در نوع خودش از این پس زندگی نکردن واجب تر از زنده بودن و زندگی نکردنه و ب نظرم خاتمه دادن ب مسیر یه نوع حق هست برای من

سرکوب احساس...
ما را در سایت سرکوب احساس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aroosak-f86 بازدید : 210 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت: 10:54