عصبی میشم...
عصبی میشم...
دستی دستی خودمو نابود کردم چندساله...
و شاید همه فهمیدن و خودم هنوز دارم ادامه میدم...
کاش برام تجویز میکرد دور بودن رو توی شهر دیگه زندگی کردن رو..
اینجا برای من بوی غم داره دوست ندارم یه مدت اینجا باشم...
کاش میشد برای یه مدتی تنها بشم فقط همین...
وقتی فکر میکنم که در23سالگی فکرایی که دارم چقدر عبس و بیهوده اس و نمیتونم از خودم دورشون کنم حالم بهم میخوره...
این روزا من خودم نیسدم احمق درونم به جای من زندگی میکنه و تصمیم میگیره..
و این خود اونقدر حماقتش زیاد شده که دیگه کسی رو در جریان کاراش هم نمیزاره و احتمال لغزش و زمین خوردنش هزار برابره...
سرکوب احساس...برچسب : نویسنده : aroosak-f86 بازدید : 167