خاطره نویسی

ساخت وبلاگ
ینی همه ی کارهای شنبه عصرم باهم و یک جا دیروز عصر انجام شد.

از بس که اطرافیان عزیزم خوش قول هستن اصلا نابودم میکنند.

میدونستم دکتر چیز خاصی نمیگه میدونستم نباید نگران باشم چون قبلش کلی دلداری داده شده بودم..اما بازم تو مطب دکتر استرس داشتم..تا اینکه گفت چیزی نیست و ته دلم قرص قرص شد...چون این پنجمین ششمین نظری بود که از چندتا پزشک پرسیدم و خیالم راحت بود.. اما میدونم برای پیگیریش و درمان کامل  موهام عین دندونام میشه تا ناز بکشم..

و چه نازی قشنگ تر از کشیدن ناز عزیزدله زندگیت که تا الان همه جوره حامیت بوده و بزرگت کرده.

بعدش هم رفتم دیدن دوست خوابگاهی و دوستش و طوقچی گردی تا پارچه بخره

بعدم میدون نقش جهان و خرید سوغاتی...دیگه اخراش له له بودیم سه تایی دستمون پر از وسیله...

دیدیم ملت دارن میخورند و می آشامند فکر کردیم اذان گفتن ماهم رفتیم بستنی خورون تموم که شد تازه صدا اذان اومد...

اصلا یه وضعی شرفمون رفت این همه خودمون نگه داشتیم به حرمت روزه دارا سر پنج دقیقه شخصیتمون رفت زیر سوال

خداحافظی سخته حتی با کسی که فقط باهم همکلاسی بودید واسه کسی که شاید بیرون رفتن های بعد دانشگاتون و رابطه بیرون دانشگاتون انگشت شمار باشه...

چهارسال دوست بودیم باهم درس خوندیم باهم ارایه و پروژه برداشتیم،ساعت های بین کلاس ها باهم خندیدیم غیبت کردیم تو سرهم زدیم..جزوه به دستش رسوندم..

و حالا وقت رفتن و خدافظیه...فرم های معرفی به استادش گرفتم تا نمره هاش رو ببرم ثبت کنم و بعدم تمام.

دیشب هم جزو خاطرات شد...و روز اخر رو باهم گذروندیم امیدوارم به سلامت بره و زندگیش پر از خوشی باشه.

سرکوب احساس...
ما را در سایت سرکوب احساس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aroosak-f86 بازدید : 138 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 5:17